آنچه ما را در این ارزیابی میتواند رهنمون باشد توجه به فضای سیاسی حاکم بر دو کشور در کنار فاکتورهای بینالمللی است.
اگر بحث مذاکره با آمریکا تا شش ماه پیش و قبلتر از آن پیش میآمد- کما اینکه پیش آمد و امتناع کردیم- باید به خاطر سیاستهای سنگاندازانه ایالات متحده از انجام مذاکره با این کشور سرباز میزدیم، چون در آن مقطع زمانی حضور آمریکا در طرف دیگر میز مذاکره نه تنها نمیتوانست مفید باشد، بلکه خرابکارانه جلوه میکرد اما این قانونی نیست که برای همیشه ثابت بوده باشد.
در بررسیهای ششماهه اخیر به این نتیجه میرسیم که ایالات متحده امروز به بنبستی رسیده که خروج از آن بنبست را تنها در مذاکره جستجو میکند.
اگر آمریکا تلاش داشت با صدور قطعنامههای مختلف و کشاندن پرونده ما به شورای امنیت، ایران را به بنبست برساند و اگر با متهمکردن ایران به مداخله در امور عراق قصد داشت تا از زیربار وظایف اشغالگرانه خود شانه تهی کند اما سیاستهای وی نشان از آن دارد که تمام این ترفندها را امروز ناکارآمد دانسته و گام به مسیر مذاکره نهاده است.
اما ذکر 2 نکته در این رابطه خالی از لطف نیست:
اول اینکه عدهای انجام مذاکره را مترادف با اتحاد و پیمان دوستی میدانند و این فرضیه کاملاً غلط است.
ما با اتحادیه اروپا نیز نه برای بهبود روابط بلکه تنها برای حل مشکلات مذاکره میکنیم پس گفتوگوی ما با آمریکا نیز به معنای اتحاد با این کشور نیست و تنها به منظور حل مسائل صورت میگیرد. ما هنوز فضا را برای دوستی با این کشور مناسب نمیدانیم.
دوم اینکه به یاد داشته باشیم که با عراق هیچ مشکلی نداریم و اگر برای مذاکره میرویم به خاطر مردم عراق و به خاطر کمک به آمریکا برای بیرونآمدن از باتلاق عراق است و بالاخره اینکه باید به آمریکائیان گوشزد کنیم که این مشکلی است که خودتان با دستان خودتان درست کردهاید و اشتباهاتشان در حوزههای دیگر را هم تذکر دهیم برای اینکه بدانند جنگ راهحل همه مشکلات نیست.